عجله کردن. شتاب کردن. شتاب به کار بردن. شتافتن. به سرعت روان شدن. شتاب بگرفتن. عجله به کار بردن. تعجیل نمودن. تندی کردن. حزم را از دست دادن: همه دشت نخجیر و مرغ اندر آب اگردیر مانی نگیرد شتاب. فردوسی. به زن گفت چندان دهش نان و آب که از تن نگیرد روانش شتاب. فردوسی. پیامی گزارم ز افراسیاب اگر شاه از این بر نگیرد شتاب. فردوسی. همی راند دستان گرفته شتاب چو پرنده مرغ و چو کشتی بر آب. فردوسی. ، تعجب کردن. (فرهنگ فارسی معین) : یکی خلعت آراست افراسیاب که گر برشمارمت گیری شتاب. فردوسی
عجله کردن. شتاب کردن. شتاب به کار بردن. شتافتن. به سرعت روان شدن. شتاب بگرفتن. عجله به کار بردن. تعجیل نمودن. تندی کردن. حزم را از دست دادن: همه دشت نخجیر و مرغ اندر آب اگردیر مانی نگیرد شتاب. فردوسی. به زن گفت چندان دهش نان و آب که از تن نگیرد روانش شتاب. فردوسی. پیامی گزارم ز افراسیاب اگر شاه از این بر نگیرد شتاب. فردوسی. همی راند دستان گرفته شتاب چو پرنده مرغ و چو کشتی بر آب. فردوسی. ، تعجب کردن. (فرهنگ فارسی معین) : یکی خلعت آراست افراسیاب که گر برشمارمت گیری شتاب. فردوسی
حساب کردن. شمارۀ چیزی را از بر نگاه داشتن برای پاسخ گفتن: عقد زلفت گرفتم از سر زلف چند گیرم حساب نامعدود. کمال خجندی (از آنندراج). روزی که حساب کشتگان گیرد خاقانی را در آن حسیبش بین. خاقانی. آخر چه حساب گیرد انگشت کو را ز میان فروگذارد. ؟ ، مقایسه کردن: گرفتم حساب جمالش به ماه رخ او ز صد مه فزون آمده است. کمال خجندی (از آنندراج). ، معتبر داشتن: ناز تحویل کند آنکه به عاشق شب و روز چه حسابست که هرگزنگرفتش بحساب. تأثیر (از آنندراج). آنقدرها که سپرده است به خود خصم دغل غیر خود را عجبی نیست نگیرد به حساب. تأثیر (از آنندراج). ، کنایت از حساب بردن از کسی. ترسیدن. حساب برگرفتن. عبرت گرفتن: خرد ز پیری من کی حساب برگیرد که با چو تو صنمی طفل عشق میبازم. حافظ. حسابی برگرفت از راه تدبیر نبود آگه ز بازیهای تقدیر. نظامی. روزی به صدر کعبه مربعنشین شویم گیری اگر حساب کلوخی ز خشت ما. سنجر کاشی. از آن زمان همه عالم حساب میگیرند که در قلمرو انصاف خودحسابانیم. صائب
حساب کردن. شمارۀ چیزی را از بر نگاه داشتن برای پاسخ گفتن: عقد زلفت گرفتم از سر زلف چند گیرم حساب نامعدود. کمال خجندی (از آنندراج). روزی که حساب کشتگان گیرد خاقانی را در آن حسیبش بین. خاقانی. آخر چه حساب گیرد انگشت کو را ز میان فروگذارد. ؟ ، مقایسه کردن: گرفتم حساب جمالش به ماه رخ او ز صد مه فزون آمده است. کمال خجندی (از آنندراج). ، معتبر داشتن: ناز تحویل کند آنکه به عاشق شب و روز چه حسابست که هرگزنگرفتش بحساب. تأثیر (از آنندراج). آنقدرها که سپرده است به خود خصم دغل غیر خود را عجبی نیست نگیرد به حساب. تأثیر (از آنندراج). ، کنایت از حساب بردن از کسی. ترسیدن. حساب برگرفتن. عبرت گرفتن: خرد ز پیری من کی حساب برگیرد که با چو تو صنمی طفل عشق میبازم. حافظ. حسابی برگرفت از راه تدبیر نبود آگه ز بازیهای تقدیر. نظامی. روزی به صدر کعبه مربعنشین شویم گیری اگر حساب کلوخی ز خشت ما. سنجر کاشی. از آن زمان همه عالم حساب میگیرند که در قلمرو انصاف خودحسابانیم. صائب
راه خلاف رفتن. اعراض کردن. منحرف شدن. رجوع به تاب و تاب داشتن شود: اگر تاب گیرد دل من ز داد ازین پس مرا تخت شاهی مباد. فردوسی. که هر کس که آرد بدین دین شکست دلش تاب گیرد شود بت پرست. فردوسی. وگرتاب گیرد سوی مادرش ز گفت بد آگنده گردد سرش. فردوسی. مکن کامشب ز برفم تاب گیرد بدا روزا که این برف آب گیرد. نظامی
راه خلاف رفتن. اعراض کردن. منحرف شدن. رجوع به تاب و تاب داشتن شود: اگر تاب گیرد دل من ز داد ازین پس مرا تخت شاهی مباد. فردوسی. که هر کس که آرد بدین دین شکست دلش تاب گیرد شود بت پرست. فردوسی. وگرتاب گیرد سوی مادرش ز گفت بد آگنده گردد سرش. فردوسی. مکن کامشب ز برفم تاب گیرد بدا روزا که این برف آب گیرد. نظامی
چنگک گرفتن دودست را چنگک وار به هم پیوستن تادیگری برآن پانهد واز دیواری بالارود یا با دست قلاب گرفتن، دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود
چنگک گرفتن دودست را چنگک وار به هم پیوستن تادیگری برآن پانهد واز دیواری بالارود یا با دست قلاب گرفتن، دو کف دست را بهم متصل کردن به طوری که دیگری بتواند پا بر روی آن گذارد و از دیوار بالا رود